روزی که دین را یاوری می کرد خورشید
از خالقِ خود دلبری می کرد خورشید
باید وصیت نامه از خون می نوشت و -
اندیشه ها را رهبری می کرد خورشید
وقتی که از عزم ِپریدن حرف می زد
پرواز را روشنگری می کرد خورشید
ظلم و فساد و کفر را می دید و می سوخت
باید قیام دیگری می کرد خورشید
امرِ ِبه معروف خدا بر شانه اش بود
نهی از قبولِ سامری می کرد خورشید
با نام اسلام، از ستم لبریز بودند
دین را از این ظلمت بری می کرد خورشید
می کَند از جا قلعه ی عصیان گری را
در خیبرِ خون ،حیدری می کرد خورشید
هم بال هفتاد و دو عاشق، پر گشود و -
در کهکشان ها شهپری می کرد خورشید
سر، از تن قرآن جدا کردند امّا -
بر نیزه ی خون دلبری می کرد خورشید
نظرات شما عزیزان: